حس باران

ساخت وبلاگ

بعد از خیلی وقت که ننوشتم..........

تصمیم گرفتیم بچه دار بشیم البته توی این اوضاع که هرجا میشنویم اسم کرونا است

هر روز دارم تصویرسازی میکنم یه دختر بانمک و خوش اخلاق که شبها اذیتم نکنه اینقد به این موضوع فکر کردم که بعضی وقتها فکر میکنم ویار دارم :))

عروسی داداش توی تعطیلات عیده موندن به خاطر رویروس کرونا تعطیل کنن یا نه

خواهر عزیزم هم به تازگی عقد کرده رفتیم برای عقد بالاسر حضرت حرم ، به خاطر شرایط خاص حرم سوت و کور بود امرو عقد محضری انجام میدن

حس باران...
ما را در سایت حس باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2zendegyeno1 بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 26 اسفند 1398 ساعت: 9:50

خواهر ته تغاری غر غر میکرد که یه فایلی رو از روی کامپیوتر بریزم رو گوشیم که فردا براش پرینت بگیرم و ازونجایی که لب تاپ کمی ویروسی بود ایمیل کردم برای خودم تا سر کار با سیستم اونجا دانلودش کنم و بعد پرینت رنگی بگیرم...

بعد مدتها,ی طولانی ایمیلمو بازکردم و اینباکسم پر از تبلیغاتو و ایمیلهای ارسالی از دانشگاه و بانک وسایتهای خبری حدودا1000 عدد ایمیل نخونده....

منم بیکار نشستم همشو 50 تا 50 تا پاک کردم و اینباکس شد صفر

و بعد از مدتها,ترررر به اینجا سر زدم

 

حس باران...
ما را در سایت حس باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2zendegyeno1 بازدید : 20 تاريخ : يکشنبه 11 آذر 1397 ساعت: 0:38

امروز صبح که حاضر شدم برم سرکار خوب بودم سرکار اول وقت هم خوب بودم اما کم کم که به ظهر نزدیک میشدم حالم دگرگون میشد همش طرز برخورد رئیسم تو ذهنم میومد که چی گفته به همکارم و وقتی از اصفهان برگرده وقتی از بی انصافیاش یادم می اومد وقتی ازون دستورش یادم می اومد حرصم گرفت بغضم گرفت اینقد که دلم شکست وقتی نوروزی اومد دفترو منو بی اعصاب و واغون دید هی گفت با یه من عسلم نمیشه خوردت چته تو؟! چی شده؟! و جو حس باران...ادامه مطلب
ما را در سایت حس باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2zendegyeno1 بازدید : 28 تاريخ : دوشنبه 13 شهريور 1396 ساعت: 16:52

سه روزه که رسما اسم یه مرد مهربون اومد توی شناسنامه م بگذرم ازین که وقتی همه فامیل فهمیدم چقدر خوشحال شدن و احساس کردم خوشحالی شون واقعیه. عمه بزرگ که وقتی زنگ زد بهم سرکار بودم و پشت تلفن گریه میکرد برادرم که خارج بود و بعد عقد توی حرم تمام تلاششو کرد و تلفنی با من و شوهرم صحبت کردو تبریک گفت... دختر دایی ها و دختر عمه ها توی تلگرام پیام تبریک فرستادن و بعدا هم حضوری تبریک گفتن و مامان همه کسایی حس باران...ادامه مطلب
ما را در سایت حس باران دنبال می کنید

برچسب : عروس, نویسنده : 2zendegyeno1 بازدید : 31 تاريخ : شنبه 4 شهريور 1396 ساعت: 3:59

چقدر دلم میخواست الان یه عشق پاک داشتم اینجا رو بهش نشون میدادم خدایا خستم یه دلخوشی کوچیک میخوام نمیدونم چرا ما بنده هات اینقدر بی حوصله و کم صبر و نق نقو شدیم به بزرگی خودت هممون ببخش و همچنان همراهیمون کن یا علی امشب تولد امام حسن یه عیدی خوب بده به قول بچه ها فدامدا نوشته شده در جمعه ۱۳۹۶/۰۳/۱۹س حس باران...ادامه مطلب
ما را در سایت حس باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2zendegyeno1 بازدید : 26 تاريخ : پنجشنبه 19 مرداد 1396 ساعت: 22:22

تازه مامانو راضی کرده بودم که وقتی نجمه کلاس زبانش تموم شد یه هفته ای پاشیم بریم کرج خونه علی. تو سرم نقشه کشیده بودم که با آبجی بریم تهران گردی مخصوصا دلم میخواست سه جا رو برم چون اونم دلش بود بره پیش یکی از دوستای خوابگاهیش. شماره یکی از دوستای دانشگاهیمو که گم کرده بودم از بقیه پرسیدم میخواستم باهاش هماهنگ کنم که رفتم حتما حتما باهاش قرار بذارم یه قراری هم میخواستم با عانی بذارم که هیچ کدوم محقق نشد تو خواب و بیدار یبودم که نصف شبی تلفن خونه زنگ خورد چون هنوز گیج خواب نشده بودم صدای تلفنو شنیدم بلند شدم چراغو روشن کردم و رفتم سمت تلفن که دیدم مامان ه حس باران...ادامه مطلب
ما را در سایت حس باران دنبال می کنید

برچسب : تو این حس و حال عجیب, نویسنده : 2zendegyeno1 بازدید : 83 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:53

از شنبه باید دوباره شروع کنم

دو جا تماس گرفتم برای کارآموزی مسیرشون از خونه دوره خی یه چندماهی رو میشه باهاش کنار اومد یکیشون که با روی باز پذیرفت و گفت بیاید اینجا رو ببینید اگه دوست داشتید مشغول شید. 

امشب و فردا رو باید کلی خلوت کنم و برنامه بچینم و یه مشورت مجازی هم با داداش انجام بدم

امروز همه میگفتن امروز روز آخرشه ساعتای آخرشه ... دیگه واقعا روز آخر بود ولی حیف رئیس رفت و نشد خداحافظی کنم باهاش. به همکارم قول دادم یک شنبه بیام دیدنش و البته بقیه هم بگن باز که این اومد :))

حس باران...
ما را در سایت حس باران دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 2zendegyeno1 بازدید : 31 تاريخ : يکشنبه 11 مهر 1395 ساعت: 2:53